الا منافق تردست، رسیده ای تو به بن بست، دست دست


به همین مناسبت به گزیده ای از سخنان شاعر توجه فرمایید

حمید سبزواری در کتاب خاطرات خود (حال اهل درد) آورده است:

خاطره‌ای از دوره‌ ریاست جمهوری بنی‌صدر

... آقای بنی‌صدر یک صحبتی کرد خطاب به امام اما در لفافه که این جا را چه کار کردید؟ فی‌امان‌الله، فی‌امان‌الله،... همین‌طوری صحبت می‌کرد و می‌گفت فی‌امان‌الله یعنی طعنه به امام می‌زد. من یک شعری آنجا سرودم ولی حالا آن را ندارم:

الا مـنـافـق‌ تردسـت؛ فی‌امان‌الله
رسیده‌ای تو به بن بست؛ فی‌امان‌الله

چون به امام می‌گفت به بن بست رسیدی و من برای او گفتم:

رسد به کوچه‌ بن‌بست هر که او نبود
بــه هـیـچ قــاعده پابست فی‌امان‌الله

این را با تلفن به تهران دادم. از همانجا خانه‌ خسرو آن را فتوکپی کردند بعد چاپ و ماشین کرده بودند و بعد پخش کرده بودند. در بازگشت از آنجا با روزنامه‌ انقلاب اسلامی همکاری کردم و چند شعر من را علیه بنی‌صدر در صفحه‌ اول زدند که باید در روزنامه‌های آن زمان نگاه کنم چون آن شعرها را ندارم. از جمله شعر زیر:

آن زما بگسسته، با کس سیر نتواند نشست

نشوه را ماند که در سر دیر نتواند نشست

...

تأکید بر عدم فریب‌خوری امام از بنی‌صدر که در قالب‌های این‌جوری آورده شده است و غزل دیگری سرودم با مطلع زیر:

بار سودا می‌کشم بر دوش و سرمی‌خوانمش
شعله در کانون تن دارم، جگر می‌خوانمش

علاوه بر این خطاب به جوانان قصیده‌ زیر را سرودم:

بردار سر ای جوان ز بالینا
وزسر به در آر خواب نوشینا

شب طی شد و روی دلکش خورشید
بر شد زکران چو تشت زرّینا

این شعر را موقعی سرودم که از یک سو کمونیست‌ها این بچه‌ها را فریب می‌دادند و منافقین نیز از سوی دیگر همین کار را می‌کردند.

برای دیدن متن کامل اینجا را کلیلک کنید.
برای شنیدن سرود برخیزید اینجا را کلیک کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر